جرم

 

 

سکوت جرم کوه ها نیست

وسوختن جرم خورشید ابدا

جرم نکرده ام که بره ی قلبم

رها بشود در چراگاه زمین

باعلفهای مسموم

دراغوش برق نگاه گرگهای نیمه وحشی

دنیا قانون دارد

کوه هماره لال

ومذهب خورشید اتش

وزندگی کابوس بلند جهان

وتو بی خیال سوت می زنی هستی را

ورهایم می کنی باکابوسهای وحشی

من زمین را باتو دوست دارم

حتا اگر علفهایش مسموم

حتا اگر اهالی اش وحشی

کابوس جهان تمام میشود

پراز رویای زندگی میشوم

تو در کنارم ارام خوابیده ای

من تنفس میکنم بهشت را

حنانه داوودی



:: برچسب‌ها: سکوت , جرم/ سوختن , کوهها , خورشید ,
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 30 / 7 / 1390
آغاز



آغاز من، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من تویی
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانه‌ي ایمان من تویی
احساسهایی از متفاوت میان ماست
آباد از توام من و ویران من تویی
آسان نبود گرد همه شهر گشتنم
آنک، چه سخت یافتم: "انسان" من تویی
پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز
در سینه من، آتش پنهان من تویی
هر صبح، با طلوع تو بیدار می شوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی
هر چند سرنوشت من و تو، دوگانگی است
تنهای من! نهایت عرفان من تویی

(سهیل محمودی)
 



:: برچسب‌ها: آغاز , پایان , تنهای من ,
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 29 / 7 / 1390
یک شب

 

یك شب ز ماورای سیاهی ها
چون اختری بسوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم

سرتا بپا حرارت و سرمستی
چون روزهای دلكش تابستان
پرمیكنم برای تو دامان را
از لاله های وحشی كوهستان


یك شب ز حلقه كه به در كوبم
در كنج سینه قلب تو می لرزد
چون در گشوده شد تن من بی تاب
در بازوان گرم تو می لغزد

دیگر در آن دقایق مستی بخش
در چشم من گریز نخواهی دید
چون كودكان نگاه خموشم را
با شرم در ستیز نخواهی دید

یكشب چو نام من به زبان آری
می خوانمت به عالم رویایی
بر موجهای یاد تو می رقصم
چون دختران وحشی دریایی

یكشب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو میسوزد
چشمان من امید نگاهش را
بر گردش نگاه تو میدوزد

از زهره آن الهه افسونگر
رسم و طریق عشق می آموزم
یكشب چو نوری از دل تاریكی
در كلبه ات شراره میافروزم

آه ای دو چشم خیره به ره مانده
آری منم كه سوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم

فروغ
 



:: برچسب‌ها: شادان , دلکش , کنج سینه , شراره ,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 28 / 7 / 1390
قلب من

قلب من هر لحظه به یاد تو می تپد گوش کن شاید صدای آن را بشنوی.


|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 27 / 7 / 1390
دوستت دارمها


 

دوستت دارم ها .......
 
دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،
دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…
این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…
شروع می‌کنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟
بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن.
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند


:: برچسب‌ها: دوستت دارم , قصه عاشقانه , عاشق تر , سرخوش تر ,
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
:: ادامه مطلب
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 27 / 7 / 1390
مناجات

 خدایا ... به من کمک کن تا آنچه را برایم رقم زدی با آرامش و صبر بپذیرم .                                                            مرا یاری کن تا پذیرفتن آن مرا در دعا کردن به درگاهت کاهل نکند یاریم کن تا آنچه را می خواهم تنها از تو بخواهم و خواستن و رسیدن به آن مرا از تو حتی لحظه ای دور نکند ...                                                                   خدای خوبم ... کمکم کن تا در خواستن این خواسته همواره امیدوار باشم و در لحظه لحظه آن به تو توکل کنم ... کمکم کن که به یاری تو در این مسیر ایمان قلبی داشته باشم و با یقین به آن بیاندیشم ...                                                خدایا ... آفات و بدی های خواسته ام را از من دور کن تا آن را وسیله ای کنم برای نزدیکیم به تو  و کمکم کن که در ابتدای خواستنم و در میان آن و در انتهای آن بر محمد و خاندان پاکش درود فرستم و آنان را زیباترین واسطه ها برای روا شدن حاجتم قرار دهم نمی دانم اینها که می گویم مناجات است یا درد دل ... اما می دانم که درد است ... درد است اینکه مناجات هایم با تو دیر می شود ...                                                       درد است اینکه به کلبه دلم با تو سر نمی زنم ...                     به تاریخ مناجات قبلی ام نگاه کردم ... انگار که سالهاست با تو سخن نگفته ام ... دلم تنگ توست . چه کنم از دست این منِ من ... که تا هوای مناجات می کنم ُ وسوسه ای در دلم می اندازد و هوایی ام می کند . چه کنم ... تو به دادم برس .                                                                            کم کمک به سال می رسد دوری ام از کتابت ... که همنشینش شده بودم ... شاید از سال بگذرد مناجات خواندنم از صحیفه ات ... دلم را غبار گرفته ... فکرم راکد شده ... قلبم خاموش شده ... هرچه هست می دانم که تنها و تنها چاره اش پیش توست . کمکم کن مهربانم . راهی برایم بگشا  همتی در من بگمار تا بسی بهتر از گذشته با تو خلوت کنم ... بیچارگیم را تنها تو می دانی و تنها تویی که همیشه با من می مانی ... و دردم را تنها تو درمانی  تو که مهربان ترین مهربانانی .... 



:: برچسب‌ها: خدایا , خواستن , قلبم , خلوت , مهربانترین ,
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 26 / 7 / 1390
نازنین



ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای
دشمن از دوست ندانسته و نشناخته‌ای
من ز فکر تو به خود نیز نمی‌پردازم
نازنینا تو دل از من به که پرداخته‌ای
چند شب‌ها به غم روی تو روز آوردم
که تو یک روز نپرسیده و ننواخته‌ای
گفته بودم که دل از دست تو بیرون آرم
بازدیدم که قوی پنجه درانداخته‌ای
تا شکاری ز کمند سر زلفت نجهد
ز ابروان و مژه‌ها تیر و کمان ساخته‌ای
لاجرم صید دلی در همه شیراز نماند
که نه با تیر و کمان در پی او تاخته‌ای
ماه و خورشید و پری وآدمی اندر نظرت
همه هیچند که سر بر همه افراخته‌ای
با همه جلوه ی طاووس و خرامیدن کبک
عیب آنست که بی مهرتر از فاخته‌ای
هر که می‌بیندم از جور غمت می‌گوید
سعدیا بر تو چه رنجست که بگداخته‌ای
بیم ماتست در این بازی بیهوده مرا
چه کنم دست تو بردی که دغل باخته‌ای

(سعدي) )
 



:: برچسب‌ها: نازنین , ماه , زلف , سعدی ,
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 25 / 7 / 1390
واسه تو

 

 
 

واسه تو

تک تک ترانه هامو می نویسم واسه تو

ابر احساسمو بارون خیس خیسم واسه تو

زندگیم یه شورو حالی داره از عطر تنت

از شقایق ، رمز عشق و من میپرسم واسه تو

 

ای تو تک ستاره ی شب سیاه و ظلمتم

بی تو هرشب غمی سنگین میشینه تو غربتم

تو بمون پیشم همیشه که به عشق بودنت

همه عاشقونه هام با تو میان تو خلوتم

 

تویی اون عزیزترین خاطره ی رها شدن

یاد یک شب زیر بارون بیخیال قدم زدن

دیدنت مثل یه رویا واسه من غنیمته

هرگز این رویای عاشقانه رو به هم نزن

 

می شه با تو زندگی رو به فضای قصه برد

همه گذشته ها رو به فراموشی سپرد

با یه حرف خیلی ساده می شه باز عاشق شد و

میشه با یه بوسه ی شیرین در آغوش تو مرد

 

تن تو تنها پناهه واسه خواب گریه هام

از همه دنیا فقط همین یکی مونده برام

اگه تو یه روز بخوای سفر کنی از پیش من

هر کجا بخوای بری همراه تو منم میام

 

واژه ها خیلی کم ان برای از تو گفتنم

اونی که همیشه عاشق تو بود و هست منم

گرچه من هیچی ندارم که ببازم ولی باز

واسه خاطر تو دست به هر قماری میزنم

 

 

تو لایق آنی که ترانه هایم را هدیه به دستانت کنم .

واژه به واژه میپرستمت ای آنکه چشمان تو یک شب مرا شاعر کرد .



:: برچسب‌ها: بارون , شقایق , رمز عشق , ستاره ,
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 13 / 7 / 1390
حادثه عشق

گوش کن،دور ترین مرغ جهان میخواند

شب سلیس است،و یکدست، و باز.

شمعدانی ها

و صدا دارترین شاخه فصل ،ماه را می شنوند.

پلکان جلو ساختمان،

در فانوس به دست

و در اسراف نسیم،

گوش کن، جاده صدا می زند از دور قدم های تو را.

چشم تو زینت تاریکی نیست.

پلک ها را بتکان،کفش به پا کن، و بیا.

و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و مزامیر شب اندام تو را،مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند

و زمان روی کلوخی بنشیند با تو

پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت:

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.



:: برچسب‌ها: حادثه عشق , شب , ,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 3 / 7 / 1390
love

 



:: برچسب‌ها: love ,
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 3 / 7 / 1390
بیا مهدی

 

مولای خوبم

گل نرگسم

پسر فاطمه

 

بیا مهـــــدی گــل زهــــرا که چشمم مست دیدارت

بیـــا که من نمی‌دانـــــم کجــــــا گردم به دنبــــالت

السلام علیک یابن الحسن .....یا مولا........

آقا جونم...

تازگیا دلم خیلی بی تابی تو رو میکنه... خیلی سراغتو میگیره... خیلی ناارومی میکنه...

بدجوری هواتو کرده.... چی جوابشو بدم؟؟

 

 

اقاجون قربون قدمت... هنوزم نمی خوای بیای؟



به امید ظهور و تجلی نور

اللهم عجل لولیک الفرج

 


اللهم اجعلنی من انصاره واعوانه


اللهم ارنی الطلعه رشیده والغره الحمیده


اللهم اکشف هذه الغمه عن هذه الامه بحضوره و عجل لنا ظهوره

العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان

التماس دعای فرج


 

 



:: برچسب‌ها: مهدی , گل نرگس , دعای فرج ,
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 15 / 7 / 1390
دعا

 

نردبان قلب من شکسته است...

می شود برای من دعا کنی؟

یا اگر خدا اجازه می دهد...

جای من کمی خدا خدا کنی؟

چون دلم شبیه یک نماز بین راه...

خسته و شکسته است...

می شود برای بی قراری دلم ،

یک سفارشی به آن کریم با وفا کنی؟

التماس دعا...



:: برچسب‌ها: نردبان , قلب , دعا ,
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 16 / 7 / 1390
سوگند

 

 

سوگند......

بجز حضور تو.....

هیچ چیزاین جهان بیکرانه راجدی نگرفته ام

حتی عشق را



:: برچسب‌ها: سوگند , حضور , عشق ,
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 12 / 7 / 1390
زیر گنبد کبود

                                                                       جز من وخدا

زیر گنبد کبود
  عرفان نظر آهاری
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلی ست..
هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازی ای که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
سالهاست
اسم بازی من و خدا
زندگی ست
پرده ها کنار رفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد 
تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد
توی گوش من یواش گفت
تو دعای کوچک منی
بعد هم مرا مستجاب کرد
زیر گنبد کبود
بازی خدا
نیمه کاره مانده بود

                                                            واژه ای نبود و هیچ کس

شعری از خدا نخوانده بود
روزگار روبه راه بود
هیچ چیز
نه سفید و نه سیاه بود
با وجود این
مثل اینکه چیزی اشتباه بود

 

کسی نبود

 



:: برچسب‌ها: زیر گنبد کبود , عشق , عروسک گلی ,
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 11 / 7 / 1390
تنهایی

 

چرا وقتی که آدم تنها میشه .…

غم و غصه اش قد یک دنیا میشه .…

میره یک گوشه پنهون می شینه .…

اونجا رو مثه یه زندون می بینه .…

غم تنهایی اسیرت میکنه .…

تا بخوای بجنبی پیرت میکنه .…

وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر می زنه .…

غم می آید یواش یواش خونه ی دل در میزنه .…

یاد اون شبها می افتم زیر مهتاب بهار .…

توی جنگل لب چشمه می نشستیم من و یار .…

غم تنهایی اسیرت میکنه .…

تا بخوای بجنبی پیرت می کنه .…

می گن این دنیا دیگه مثه قدیما نمیشه .…

دل این آدما زشته دیگه زیبا نمیشه .…

اون بالا باد داره زاغه ابرارو چوب میزنه .…

اشک این ابرا زیاده ولی دریا نمیشه .…

غم تنهایی اسیرت میکنه .…

تا بخوای بجنبی پیرت میکنه .…



:: برچسب‌ها: غم تنهایی , اشک ,
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 10 / 7 / 1390
بعضی آدمها

 

 

بعضی از آدمها انقدر نگاهشان

چشم هایشان و دست هایشان


مهربان است ..كه دلت میخواهد

یكبار در حقشان بدی كنی و نامهربانی

و ببینی نگاهشان،چشم هایشان،دست هایشان

وقتی نامهربان میشود چگونه است

در نهایت حیرت تو

میبنی

مهربان تر میشوند انگار

بدیت را با خوبی

و نامهربانی ات را با مهربانی

پاسخ میدهند

چقدر دلم تنگ است برای دیدن چنین ادم مهربانی



:: برچسب‌ها: بعضی آدمها , مهربانی ,
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 9 / 7 / 1390
گمشده

اونی که میخواستی تو غبارا گم شد

مرغی شد و پشت حصارا گم شد

اسم تو رو رو بال مرغا نوشت



رو کنده ی سبز درختا نوشت

یه روز که بارون میومد بهش گفت

یه روز دیگه رو موج دریا نوشت

دریا با موجاش اون رو از خودش روند

مرغ هوا گم شد و اون رو گریوند

اونی که میخواستی تو غبارا گم شد

مرغی شد و پشت حصارا گم شد

باد اومد و تو جنگلها قدم زد

اسم تو رو از همه جا قلم زد

ببین جدایی چه به روزش آورد

چه سرنوشتی که براش رقم زد



اونی که میخواستی تو غبارا گم شد

مرغی شد و پشت حصارا گم شد

اسم تو رو رو بال مرغا نوشت



رو کنده ی سبز درختا نوشت

یه روز که بارون میومد بهش گفت

یه روز دیگه رو موج دریا نوشت

دریا با موجاش اون رو از خودش روند

مرغ هوا گم شد و اون رو گریوند


 



:: برچسب‌ها: گمشده , مرغ , غبار , حصار ,
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 8 / 7 / 1390
اندیشه

 

هر اندیشه شایسته ای به چهره انسان زیبایی می بخشد

انسانهای بی هدف مجبورند تمام عمر برای انسانهای هدفمند کار کنند

آنجه هستید بهتر شما را معرفی می کند تاآنچه می گویید

رمز سلامتی شما کمی هیجان برای آسایش است

گوش شنوا زیر بنای مهارتهای ارتباطی است

انسان دانا بجای آنکه در انتظار رسیدن به فرصت خوب باشد خود

آنرا به وجود می آورد

باید به دنبال شادی گشت غمها خودشان مارا پیدا می کنند

با مردمان نیک معاشرت کن تا خود هم یکی از آنها بشمار روی

از زندگی خود لذت ببرید بدون آنکه آنرا با زندگی دیگران مقایسه

کنی

هر اقدام بزرگ ابتدا محال به نظر می رسد

بهتر است دو بار سئوال کنید تا یکبار راه را اشتباه بروی

اگر هر روز راهت را عوض کنی ٫هر گز به مقصد نخواهی رسید



:: برچسب‌ها: اندیشه , انسان , شادی , غم ,
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 7 / 7 / 1390
می خواهم بگویم

 

می خواهم بگویم که نرو

اما انگار خیلی وقت است رفتی

می خواهم بگویم بمان

اما انگار خیلی وقت است اینجا نیستی

می خواهم بگویم دوستت دارم

اما انگار کس دیگری را دوست داری

می خواهم بگویم چرا ؟

اما انگار صدایم را بردی

می خواهم بگویم قلبم را نبر

اما انگار این قلب سالهاست پیش توست

می خواهم بگویم...

می خواهم بگویم...

اما عکس درون قاب چه می فهمد

از دل شکسته ی من!!!

 



:: برچسب‌ها: خدایا , عکس دل شکسته ,
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 6 / 7 / 1390
تو شاهکار خالقی

 

 

تو شاهکار خالقی تحقیر را باور مکن

بر روی بوم زندگی هر چیز میخاهی بکش

زیبا و زشتش پای تو تحقیر را باور نکن

تصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستی

از نو دوباره سعی کن تصویر را باور نکن

خالق تو را شاد آفرید آزاد آزاد آفرید

پرواز کن تا آرزو تقدیر را باور نکن



:: برچسب‌ها: شاهکار , تصویر , خالق ,
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 5 / 7 / 1390
دل من

 

دل من روی زمینه دل تو تو آسمونه
انقدر دوست دارم من که فقط خدا می دونه
بیا یه عهدی ببندیم ببینیم کدوم یک از ما
تا ته جاده ی دنیا بر سر عهدش می مونه
بعضی قلبا بی ستارن یه ستاره هم ندارن
شایدم ستاره هاشون مثل ما تو کهکشونه
برجای غرور بلندن که دارن به ما می خندن
کاش با هم بریم یه جا که بر خلاف شهرمونه
یادمه پرسیدم از تو که می شه با هم بمونیم ؟
گفتی این که دست ما نیست بذارش پای زمونه
چه بباری چه بتابی چه بخندی چه بخوابی
عزیزم چه فرقی داره واسه اون که شد دیوونه
نکنه بری یه روزی با یه قایق از کنارم
واسه ی دلم نذاری نه اشاره نه نشونه
می دونم یه جای این عشق خستگی کار می ده دستت
مرغ عشقمون رو آخر می کنی بی آشیونه
من نمی دونم چی میشه نمی شه بگذرم از تو
شاید اون موقع ببارم تا شاید بیای به خونه
خلاصه فقط می خواستم قصمون رو گفته باشم
می دونم که آخر عشق با خدای مهربونه
دل من فکراشو کرده که صبور و باوفا شه
کاش دل تو هم صبور شه این روزا اگر بتونه
دیگه حرفی نیست عزیزم بجز اشکی که می ریزیم
کاش بپرسی راز عشق و از گلای ناز پونه



:: برچسب‌ها: دل , ستاره , مرغ عشق ,
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 4 / 7 / 1390
عشق

 

قلک انديشه ي سبز خيال کودکيست
عشق گاهي شرم خورشيد است در قاب غروب
روزه اي با قصد قربت ذکر بر لب پايکوب
عشق گاهي هق هق آرام اما بي صدا
اشک ريز ذکر محبوب است در پيش خدا
عشق گاهي شوري هجران دوست
تلخي هرگز نديدن هاي اوست
عشق گاهي يک سفر در شط شب
عشق پاورچين نجواي دو لب
عشق گاهي کيمياي زندگيست
عشق در گل راز ناپژمردگيست
عشق گاهي هجرت از من تا ما شدن
عشق يعني با تو بودن ما شدن
عشق گاهي نغمه اي در گوش شب
عادتي شيرين به نجواي دو لب
عشق گاهي سر به روي شانه اي
اشک ريز آخر افسانه اي
عشق گاهي يک بغل دلواپسي
عطر مستي ساز شب بو اطلسي
عشق گاهي هم حکايت مي کند
از جدايي ها شکايت مي کند
عشق گاهي نو بهاري گاه پاييزي سرخ زرد!
گاه لبخندي به لب هاي تو گاهي کوه درد
عشق گاهي دست لرزان تو مي گيرد درون دست خويش
گاه مکتوب تورا ناخوانده مي داند زپيش
عشق گاهي راز پروانه است پيرامون شمع
گاه حس اوج تنهاييست در انبوه جمع
عشق گاهي بوي ياس رازقي
ساقدوش خانه ي بن بست ياد مادري
عشق گاهي هم خجالت مي کشد
دستمال تر به پيشاني عالم مي کشد.
 


:: برچسب‌ها: عشق , خیال , اشک , لبخند ,
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 3 / 7 / 1390
دل من

 

 

قلب من

قالی خداست

تاروپودش از پر فرشته هاست

پهن کرده او دل مرا

در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب

برق می زند

قالی قشنگ و نو نوار من

از تلاش آفتاب

 

شب که می شود، خدا

روی قالی دلم

راه می رود

ذوق می کنم، گریه می کنم

اشک من ستاره می شود

هر ستاره ای به سمت ماه می رود

یک شبی حواس من نبود

ریخت روی قالی دلم

شیشه ای مرکّب سیاه

سال هاست مانده جای آن

جای لکه های اشتباه

 

ای خدا به من بگو

لکه های چرک مرده را کجا

خاک می کنند؟

از میان تاروپود قلب

جای جوهر گناه را چطور

پاک می کنند؟

آه

از این همه گناه و اشتباه

آه نام دیر تو است

آه بال می زند به سوی تو

کبوتر تو است

 

قلب من دوباره تند تند می زند

مثل اینکه باز هم خدا

روی قالی دلم، قدم گذاشته

در میان رشته های نازک دلم

نقش یک درخت و یک پرنده کاشته

قلب من چقدر قیمتی است

چون که قالی ظریف و دست باف اوست

این پرنده ای که لای تاروپود آن نشسته است

هدهد است

می پرد به سوی قله های قاف دوست...^

 



:: برچسب‌ها: دل , قالی , خدا , قلب ,
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 2 / 7 / 1390
شعری برای خدا

 

 

پیش از این ها فکر می کردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس و خشتی از طلا

 

پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او

 

اطلس پیراهن او آسمان نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش سیل و طوفان نعره ی طوفنده اش

 

دکمه ی پیراهن او آفتاب برق تیر و خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست

 

پیش از این ها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدای رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان دور از زمین

 

بود اما در میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت

 

هرچه می پرسیدم از خود از خدا از زمین از آسمان از ابرها

زود می گفتند این کار خداست پرس و جو از کار او کاری خطاست

 

هر چه می پرسی جوابش آتش است آب اگر خوردی عذابش آتش است

تا ببندی چشم کورت می کند تا شدی نزدیک دورت می کند

 

کج گذاشتی دست سنگت می کند کج نهادی پا لنگت می کند

تا خطا کردی عذابت می کند در میان آتش آبت می کند

 

با همین قصه دلم مشغول بود خوابهایم خواب دیو و غول بود

خواب می دیدم که غرق آتشم در دهان شعله های سرکشم

 

در دهان اژدهای خشمگین بر سرم باران گرز آتشین

....شد نعره هایم بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا

 

نیت من در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود

 

مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبه مدیر مدرسه

تلخ مثل خنده ی بی حوصله سخت مثل حل صدها مسئله

 

مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر

 

در میان راه در یک روستا خانه ای دیدم خوب و آشنا

زود پرسیدم پدر این جا کجاست گفت اینجا خانه ی خوب خداست

 

گفت اینجا میشود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

با وضویی دست و رویی تازه کرد با دل خود گفت و گویی تازه کرد

 

گفتمش پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست؟اینجا در زمین؟

گفت آری او بیریاست فرش هایش از گلیم و بوریاست

 

مهربان و ساده و بی کینه است مثل حوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی

 

خشم نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است

 

دوستی را دوست معنا می دهد قهر ما با دوست معنا می دهد

هیچ کس با دشمن خود قهر نیست قهر او هم نشان دوستیست

 

تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر

 

آن خدای پیش از این را باد برد نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود چون حبابی نقش روی آب بود

 

می توانم بعد از این با این خدا دوست باشم/دوست پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد سفره ی دل را برایش باز کرد

 

میتوان در باره ی گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت با دو قطره صدهزاران راز گفت

 

می توان با او صمیمی حرف زد مثل باران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند با الفبای سکوت آواز خواند

 

می توان مثل علف ها حرف زد با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره ی هر چیز گفت می توان شعری خیال انگیز گفت

 

مثل یک شعر روان و آشنا پیش از این ها فکر می کردم خدا...

 

قیصر امین پور


|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 1 / 7 / 1390
لحظه ها

 

 
 
 
 

تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است

تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری
درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته‌اند
ترا به نام صدا می‌کنند

هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت‌ها لب حوض
درون آینه‌ی پاک آب می‌نگرند

تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو نگاه تو در ترانه‌ی من
تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد
نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من

چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنان‌که دلم خواسته است ساخته‌ام

چه نیمه شب‌ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
به چشم هم‌زدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته‌ام

به خواب می‌ماند
تنها به خواب می‌ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند

تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم

تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم

تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه، بال گسترده است

تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من
به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است

غروب‌های غریب
در این رواق نیاز
پرنده‌ی ساکت و غمگین
ستاره‌ی بیمار است

دو چشم خسته‌ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی ...

 

فریدون مشیری


|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 1 / 7 / 1390